جای خالی علی رضا پر نشدنی است
تسلیت به خانواده داوودی
علی طاهری

هفته پیش مطابق معمول همیشه برای خبر گرفتن از اوضاع ملتهب ایران با یکی از دوستان تماس گرفتم. از همان ابتدا فضای سرد و یخی را پشت گوشی حس کردم. اولین گزینه ای که به ذهنم رسید تعرض دوباره رژیم به مردم بی دفاع بود. رفیقم در جواب سوال پاسخ داد یکی از دانشجویان منصور حکمت در گذشت. اسمش را پرسیدم پاسخ علی رضا بود. گویی سطل آب سردی بر روی سرم ریخته شد. علی رضا پیش از اینکه به قول رفیقم دانشجوی منصور حکمت باشد یک رفیق صمیمی، یک جوان مودب و یک یادگار دوران کودکی بود. بار آخری که دیدمش موقع خروجم از ایران با لهجه اصفهانی اش گفت: اگر  دیگه ندیدمت دیدار به قیومت! این شوخی میان ما رایج بود و مروبط می شد به خداحافظی بار آخر بیژن جزنی با مهدی سامع که برای شوخی با لهجه اصفهانی دم در آشپزخانه اوین گفته بود: اگر ندیدمت دیدار به قیومت! علی رضا جز آخرین دسته از دانشجویانی بود که از زندان آزاد شد. رفقای نزدیک تر می گفتند چند ماه آخر نشانه افسردگی در وجود علی رضا می دیدند. شرایط سخت زندان و شکنجه هایی که به علی رضا رفته بود این را برایم قابل درک می کرد اما هرگز فکرش را هم نمی کردم که به این زودی رفیقی به این نازنینی را از دست بدهم .

علی رضا را سرشار از شور مبارزه و حساسیت به نگه داشتن احترام و قائل شدن به ارزش انسان ها می دیدم. برای ما که جوانانی بودیم که خط مشی منصور حکمت و کمونیسم انسانی او را خطی مشی قرار داده بودیم تهمت و افترا کم نبود. کم نبودند مدل های وطنی مهدی خانبابا تهرانی که عصر انقلاب را سپری شده و منصور حکمت را فقط یک آژیتاتور خوب می دانستند! فضایی که درصد زیادی از چپ های سابق دچار مرض دموکراتیسم شده بودند و استحاله را راه حل می دانستند. آن هم با استناد به یک کوه کتاب از مارکس که همه را از بر بودند! در این فضا کار برای جوانانی مثل علی رضا و پیش بردن خط سیاسی کمونیسم کارگری کار سهلی نبود! اما با تمام این سختی ها حتی در یک بحث هم ندیدم علی رضا پرخاش کند یا کار را به توهین بکشد. همین مسئله باعث شده بود همه برای او در شاهین شهر احترام خاصی قائل باشند. در روز خاکسپاریش شنیدم فوج فوج از شاهین شهر و باقی شهرها آدم امدند !

بحث های موقع انشعاب حزب کمونیست کارگری خیلی از رفاقتهای قدیمی را به کدورت کشاند. علی رضا از معدود رفقایی بود که با تیز بینی سیاسی بحث ها را دنبال می کرد و خط قرمز را زیر پا نمی گذاشت. علاقه شدیدی به مظفر محمدی داشت. مثالی داشت که می گفت یکی از چهار کمونیست برتر دنیا مظفر محمدی است. مغازه پدر علی رضا پشت اداره آگاهی شاهین شهر در خیابان سعدی بود. اسمش را بچه های شاهین شهر گشتاپو گذاشته بودند. برای هر رهگذری که از کنار این ساختمان منحوس رد می شود به راحتی صدای آه و ناله زندانیان این ساختمان شنیده می شود. یادم نمی رود روزی که علی رضا با چهره ای آشفته می گفت یک روز حق این ربیعی و شمس (دوتن از جلادان سرشناس شاهین شهر) را کف دستشان می گذاریم. ماجرا از این قرار بود که یک خانمی که گویا برادرش دستگیر شده بوده موقع مراجعه آه و ناله وحشتناک زندانی ها را می شنود و شروع به اعتراض می کند. همانجا شمس جلاد و ربیعی با لگد به جان زن معترض می افتند و کشان کشان به داخل آگاهی می برندش !

بعد از مرگ منصور حکمت علی رضا یک بار گفت دوست دارم بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی مجسمه ای از منصور حکمت در سر خیابان فردوسی بگذارم. این آرزو را به نیابت از علی رضا عملی خواهیم کرد. مرگ علی رضا را به خانواده داوودی و رفقای هم رزمش تسلیت می گویم. جای خالی علی رضا پر نشدنی است !